تحولات لبنان و فلسطین

ظاهر شکسته واژه ها خواندنشان را سخت می کند، اما او با صدایی آرام و گرم می خواند: «آقاجان سلام، برای شما می نویسم آقاجان. جان به لب شده ام. هیچ کس جز شما حالم را نمی داند. می دانی چه خاکی بر سرم شده است. پسرم زیرتیغ است. نفسش امروز و فرداست. ضامن آهو(ع) پشیمان است پشیمان. جوانی کرده، خطا کرده است اما پشیمان است. منِ مادر، بچه ام را می شناسم و می دانم که پشیمان است. تو را جان جوادت (ع) پناه قلبم باش. تو را به جان جوادت به داد این مادر برس. من به تو پناه آورده ام. ای ضامن آهو(ع) ضامنم باش.»

سفیران بخشش

همه چیز از اینجا شروع می شود؛ از خواندن نامه های داخل ضریح که مادران، پدران و همسران و فرزندانی امام رضا (ع) را واسطه کرده اند برای گرفتن رضایت از یک خانواده داغ دیده. این روایت شروع کار «سفیران ضامن آهو»ست. بعد از آن است که سفیران ضامن آهو(ع) با پرچم سبز گنبد  امام رضا (ع) به سراغ اولیای دم می روند شاید به عشق امامشان ا زحق خود بگذرند و جان یک انسان خطاکرده را ببخشند.
قرارمان ساختمان دیوار به دیوار زندان مشهد است. طبقه دوم ساختمان ستاد دیه. سید فتح ا... شاه چراغی از سفیران این مجموعه و رئیس افتخاری شعبه دوم صلح و سازش سفیران ضامن آهو، با وجود گذر عمر و سپیدی مو صدای گرمی دارد. جملات را رسا می گوید؛ درست مانند گوینده های رادیو که در مقابلشان باید سرتاپا گوش شوی. می گوید: «از منابع طبیعی استان بازنشسته شده ام و با حقوق بازنشستگی گذران زندگی می کنم. همان سال های خدمت، خادم حرم مطهر رضوی نیز بودم. اکنون نیز با همکاری قوه قضاییه و آستان قدس برای جرائم قصاص به عنوان سفیرضامن آهو(ع) بدون گرفتن ریالی کار می کنم. کارم خلاصه می شود به نزدیک کردن رنج دو مادر با مفهوم متعالی بخشش.»


بخشش ۶۵ اعدامی با ضمانت ضامن آهو(ع)
از کار که می گوید سراغ پرونده اعدامی های بخشیده شده را می گیرم. می گوید: در سال ۱۴۰۰ از هفتاد پرونده او که از دل نامه های مادران به آستان و ضریح امام رضا(ع) تشکیل شده بودند، ۶۵ پرونده بخشیده شد و پنج پرونده هم که نشد رضایت بگیریم مربوط به قتل های خانوادگی بود؛ پرونده های برادرکشی، خواهرکشی.
کارشان نام ونشانی در دل مردم باز کرده است؛ این را از تماس های پشت سرهم تلفن همراهش می توان فهمید. نامه های متعدد داخل کیفش هم همین حکایت را دارند. می گوید: «ببخشید. مادر رنج دیده ای هست که نمی توان جوابش را نداد.» پاسخ می دهد: «مادرم کار فرزند شما در مرحله آخر است. با صحبت هایی که کرده ایم، شاکی بخش عمده دیه را بخشیده است. شرایط شما را یادم هست. فقط باید بتوانیم برای تأمین بخش دیگر دیه خیری پیدا کنیم. به خدا و امام رضا(ع) توسل کنید.
ان شاءا... همین روزها دیه جور می شود.» بعد از پاسخ دادن به چند تماس فرصت می یابد تا چند و چون کار سفیران  ضامن آهو(ع) را روایت کند. برای همین چند نامه از داخل کیفش بیرون می آورد. نامه هایی که به گفته او توسط خانواده قاتلان داخل ضریح امام رضا(ع) انداخته شده اند یا آنکه به نیت گرفتن رضایت به مقصد حرم مطهر رضوی ارسال شده اند. اغلب نامه ها به چند خط خلاصه می شوند. چند خط پرغم مثل «یا امام رضا(ع) به دادم برس... یا امام رضا(ع) چیزی به اعدام بچه ام نمانده است.»


روایت نامه هایی به حرم
شاه چراغی می گوید: «پیگیری هریک از این نامه ها پر از روایت و اتفاق است که تلخی و شیرینی اش تو را سر دو راهی اشک و لبخند می گذارد. تلخی اش برای مادری است که فرزندش زیر خروارها خاک است و بر نمی گردد. شیرینی اش اما برای رضایتی است که جان دوباره می بخشد به جوانی که خطا کرده است.» مکثی کوتاه می کند. بعد می گوید: نه این طور نمی شود. اگر کامل نگویم، حس می کنم کم گذاشته ام. کم در برابر کرامت عظیم امام رضا(ع) و بخشش بزرگ مادران داغ دار.» نامه ها را مرتب داخل کیف می گذارد و در همان حال صحبتش را از بخشش اعدامی ها شروع می کند. می گوید: نامه هایی که داخل ضریح انداخته می شود یا به حرم مطهر ارسال می شود با رعایت ملاحظات کامل و حفظ حرمت فرد باز و دسته بندی می شود. در جلسات متعددی با خانواده های مقتول و قاتل مذاکره می کنیم. در این کار باید صبور بود و آرام و بدون شتاب حرف های خانواده ها را گوش کرد. حرف دو جان است؛ جانی که زیر خاک رفته و جانی که شب و روزش به شماره افتاده است تا خاک میزبانش باشد.
حرفمان تمام شده است و بنا دارم بروم که در اتاق زده و بلافاصله باز می شود. خانم جوانی است که کودکی به آغوش دارد. با رنگ ورویی زرد و چهره ای پریشان می گوید: سلام حاج آقا، ببخشید داخل اتاق آمدم. من را یادتان هست؟ شوهرم توی زندان است. گفتید قرار است خیران بخشی از دیه را بدهند. خودم به کل فامیل و آشنا رو زدم اما آن ها هم دست به دهان هستند. چه کار کنم؟

جلوگیری از یک خودکشی دسته جمعی
جوانی ۲۱ ساله به دلیل مشکلات خانوادگی همسر هجده ساله خود را کشته بود. خانواده اش نامه ای را داخل ضریح می اندازند تا به واسطه امام مهربانی ها بتوانند راهی برای نجات پسرشان از چوبه دار بیابند. آدرس و شماره تماس خانواده مقتول را پیدا کردیم. با پدر خانواده تماس گرفتیم و گفتیم: «بنا داریم پیش شما بیاییم.» صدای پدر مقتول پشت تلفن خسته و گرفته بود. پرسیدم: «چه زمانی خانه هستید؟» گفت: «هر زمان بیایید هستیم.» با آقای شاکری، از خدام حرم، بلافاصله راه افتادیم. وقتی رسیدیم و وارد اتاق شدیم پدر خانواده کنار بخاری نشسته بود. شعله بخاری را تا آخر زیاد و لوله آن را از دودکش جدا کرده بود. یک طرف بخاری زنش با حال نزار دراز کشیده و خود را در پتو پیچیده و فقط چشم هایش پیدا بود. دختری حدودا هجده ساله با پسر بچه کوچکی هم ماتم زده یک گوشه اتاق نشسته بودند. همه پنجره ها هم بسته بودند و هوایی برای تنفس نبود. گفتم: «پدر من داری چه کار می کنی؟ گاز همه اتاق را گرفته و خدای نکرده خفه می شوید.»
پدرخانواده می دانست چه کرده است و با همان صدای خسته و ناامیدش گفت: گفتم بیایید تا بدانید وقتی تماس می گیرید که «بیا و ببخش» و من حال جواب دادن تلفن ندارم، در چه شریطی هستیم. الان هم بقیه اش را بسپارید به خودمان و تصمیمی که گرفته ایم. خیلی زمان برد تا پدر خانواده حاضر شد صحبت کند. گفت که همسرش سرطان گرفته و از آ ن طرف دخترش به دست دامادش کشته شده و خودش هم کارگری است که کارکردنش بگیرنگیر دارد و درآمدش آن قدر نیست که حتی خرج خورد و خوراکشان جور شود. دختر دیگرش هم در آستانه ازدواج است اما هیچ ندارند که جهازش کنند. با غمی هم که در پی از دست دادن دخترشان داشتند، تصمیم گرفته بوده اند دست جمعی با خارج کردن لوله بخاری به زندگی خود و سختی هایی که دارند پایان دهند. همان روز پیگیری ها از سوی خدام حرم شروع شد. با مساعدت پزشکان خیر، شرایط برای درمان مادر خانواده فراهم شد. بعد پیگیری های بسیار هم توانستیم کاری مناسب برای دختر خانواده فراهم کنیم. خوشبختانه چند روز بعد که برای احوال پرسی به پدر خانواده زنگ زدم، گفت «همه چیزی را که الان داریم، از امام رضا(ع) و بخشش و مهربانی اوست. لطف امام رضا(ع) بود که این چنین شامل حال ما شد و سفیرانش پیش ما آمدند.» گفت: «ما هم از قصاص می گذریم تا خدا از ما بگذرد.» این مگر جز عنایت امام رضا(ع) است. اگر نگاه و عنایت امام رضا(ع) نبود، شاید ما آن روز دیر می رسیدیم؛ به اندازه مرگ ۴ نفر.

همین امشب رضایت می دهم
مادر پسر جوانی از کرمان به حرم مطهر رضوی و آستان قدس رضوی نامه ای فرستاده و داخل نامه از امام رضا(ع) خواسته بود که پناه و ضامن پسرش باشد. با پیگیری هایی که کردیم شماره پدر مقتول را پیدا کردیم. او هم کرمانی بود. وقتی با او تماس گرفتیم و گفتیم خدام حرم مطهر رضوی هستیم، از پشت تلفن بغض کرد. گفتیم قرار است با پرچم بارگاه امام رضا(ع) به دیدار خانواده آن ها تا کرمان بیاییم. همان زمان وقتی همسرش فهمیده بود که خدام حرم امام رضا(ع) می خواهند به دیدار آن ها بیایند گفته بود: « اگر خدای امام رضا(ع) هم بخواهد ضامن کسی شود که پسرم را از من گرفته است، من رضایت نمی دهم.» چند روز بعد که دوباره تماس گرفتیم آن پدر داغ دار گفت که همسرش به خاطر از دست دادن پسرشان دچار افسردگی شدید شده است. او با این توضیحات خواست به کرمان برویم تا همسرش با دیدن پرچم بارگاه امام رضا(ع) و ریختن اشک، از بغضی خلاص شود که فرومی خورد. من و چند نفر از خادمان با پرچم بارگاه امام رضا(ع) و نبات متبرک حرم رضوی راهی کرمان شدیم. به آدرسی که پدر خانوده داده بود رسیدیم اما هر چه زنگ در را زدیم، کسی در را باز نکرد. خیلی ناراحت شدیم از اینکه پدر خانواده خودش خواسته بود برویم اما حالا در را باز نمی کرد. دوباره با شماره پدر تماس گرفتیم اما جواب نداد. نا امید شدیم. چند ساعتی بعد خود پدر تماس گرفت. گفتم: «این رسم مهمان نوازی نبود. ما مهمان شما بودیم.» مضطرب و نگران این طور جواب داد: «من از شما عذر می خواهم. دیشب حال همسرم بد شد. نفس نداشت و کبود شد. اورژانس آمد و منتقلش کردند به بیمارستان. حالش اصلا خوب نیست.» از او آدرس بیمارستان را پرسیدیم و گفتیم فقط برای عیادت می آییم. با همان لباس خادمی و پرچم بارگاه امام رضا(ع) و اندکی نبات متبرک برای دیدار و ملاقات این مادر بیمار وارد بیمارستان شدیم. پرستاران و بیماران با دیدن ما تصور کردند که خادمان حرم امام رضا(ع) امروز سراغ آن ها آمده ا ند. صدای صلوات داخل بیمارستان بلند شد و همه پزشکان، پرستاران و بیماران را خبر کردند که «بیایید؛ خادمان حرم امام رضا(ع) با پرچم حرم آمده اند.» بیمارانی که شرایط مناسب تری داشتند هر جور شده خودشان را به راهرو بیمارستان می رساندند. نمی دانم چطور برایتان از تصویری که آن لحظه دیدیم بگویم؛ از اشک هایی که ریختند و پرچمی که میان بیماران دست به دست شد. پزشک و پرستار گوشه ای از ایستگاه پرستاری اشک می ریختند. قبل از سفر وقتی قصد داشتیم راهی کرمان شویم، انگار یک نفر به ما گفت که بیشتر نبات متبرک برداریم برای همین همراهمان بود و همه را میان بیماران بیمارستان توزیع کردیم. عجیب بود اما به همه بیماران از آن نبات متبرک رسید. آنجا سراغ مادر مقتول را گرفتم. یکی از پرستاران اتاقش را نشان داد. پرستار می گفت که «سکته کرده و اگر همسرش متوجه تنگی نفسش در حین خواب نمی شد، شاید الان دیگر زنده نبود.» وقتی رسیدیم دم اتاق چند ضربه به در زدم که اعلام حضور کنم. انگار شوکی به او وارد شد، سرش را کمی بلند کرد و با صدایی لرزان گفت: «به خدا امضا می کنم. به خدا رضایت می دهم. بگویید کجا را امضا کنم.» به او گفتم: «مادر عزیز حال خوبی ندارید و بهتر است آرام باشید. ما فقط برای احوال پرسی آمده ایم و اصلا الان صحبت رضایت نیست.» انگار حرف هایم را نمی شنید و دوباره همان حرف اولش را می زد: «بگویید کجا را امضا کنم. من رضایت می دهم. به جان جوادِ امام رضا(ع)، رضایت قلبی دارم برای اعدام نشدن آن جوان.» دوباره گفتم: «استراحت کنید تا بهتر شوید، بعد برای امضای رضایت می آییم.» اشک می ریخت. گفت: «اگر از این تخت بلند نشدم و مُردم چه؟ امام رضا(ع) از من راضی است؟» گفت: «می خواهم امام رضا(ع) از من راضی باشد. دیشب جانم به لب آمد. با چشمان خودم دیدم که امام رضا(ع) جان دوباره ای به من داد. من در برابر عظمت امام رضا(ع) خطا کردم. امام رضا(ع) بسیار رئوف و مهربان است.»

منبع:شهرآرا

برچسب‌ها

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.